جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

ارتباط با پدر از طریق نامه و نقاشی
شهید موسی نامجوی

در راستای انجام وظیفه به عنوان نماینده ی امام(ره) در شورای عالی دفاع( طبق دستور امام«ره») شهید نامجوی موظف بود تا گزارش از ادارات مختلف ارتش و شرایط جنگ به طور مستمر خدمت امام ارائه کند، نقل است که سه روز شهید نامجوی در مناطق جنگی مفقود شد. کم کم نگرانی از عدم حضور وزیر دفاع و عدم اطلاع از سلامت وی در حال افزایش بود که ناگهان ایشان برگشتند. موضوع از این قرار بود که شهید نامجوی در یکی از پست های دیده بانی مشغول بررسی عبور و مرور و نحوه آرایش نیروهای دشمن به همراه یکی از دیده بانها بود. از خاطرات دیگر آن است که شهید گاهی تا سه ماه از جبهه برنمی گشت و به دلیل شرایط جنگی و اضطرار مدتها حتی فرصت این را که پوتین را از پای خود درآورند نداشتند و حتی به همین حالت می خوابیدند و نماز می خواندند و به همین دلیل پای ایشان به شدت زخم شده بود و درنهایت اینکه به دلیل مشغله ی شهید نامجوی، بچه ها کمتر پدر را می دیدند چون صبح قبل از بیدار شدن آنها از منزل خارج می شد و شب نیز پس از خوابیدن آنها به منزل برمی گشت. لذا هر روز فرزندان از طریق نامه و نقاشی با پدر ارتباط برقرار می کردند. پس از شهادت بقایای نیم سوخته ی این نقاشی ها و نامه های کودکانه را از کیف شهید نامجو درآورده و تحویل خانواده دادند.(1)

تلاش بی وقفه
شهید محمد بروجردی

منزلمان مدت زیادی در غرب بود. محل کار او با منزل فاصله زیادی نداشت و هر موقع که دلش می خواست می توانست سری به خانه بزند. با این وجود، زودتر از سه یا چهار هفته به خانه نمی آمد. طوری که بچه ها با او غریبی می کردند.
وقتی از او خواستم که بیشتر به منزل بیاید و به ما هم رسیدگی کند، در جواب گفت: « شما هیچ وقت از ذهن من دور نمی شوید، اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین تر است.»
اواخر سال 58 بود. مردم مسلّح و با دست خالی و به هر طریق ممکن که می توانستند با ضد انقلاب درگیر شدند و هر لحظه هم پیروزیهای شگفت آوری می آفریدند. قبول این مسئله برای ضد انقلاب غیرممکن بود و آنها که اوضاع را خطرناک و علیه خود می دیدند، تصمیم به از بین بردن افراد مسلّح که علیه آنها برخاسته بودند کردند. تا به این طریق در دل مردم مسلمان منطقه وحشت ایجاد کنند. تا حدودی هم موفق شدند. مردم به شهرها و روستاهای مختلف مهاجرت کردند. آنها به شهرهای همدان، باختران و زنجان رفتند. بروجردی به محض با خبر شدن از مسئله بین آنها رفت و برایشان صحبت کرد و از وضعیت بد مقر گفت. تا این که با تلاش زیاد موفق شد هجرت آنها را به جهاد و مقابله با دشمن تبدیل کند. درواقع سازمان پیشمرگان کرد از همان سال رشد کرد و وارد عمل شد. همه ی اینها در نتیجه زحمتهای شبانه روزی و بی وقفه ی بروجردی بود.(2)

هر کاری می کرد ولی ناشناخته
شهید مصطفی شاکری

هنگامی که به گردان جدید معرفی شدم، یک نفر پاسدار جدید هم آمد و خودش را معرفی کرد و مشغول خدمت شد. انسان جالبی بود. خیلی کار می کرد و هر کاری که لازم بود انجام می داد. آثار جراحتی بر صورتش و به خصوص روی دماغش بود که نشان از اصابت یک ترکش می داد. یادم هست چند روزی عده ای از ما را به جلو فرستادند، که در یک منطقه مستقر شویم. ایشان هم همراه ما بود. هنگام ساختن سنگر از همه بیشتر بیل می زد و گونی ها را پر می کرد و بخصوص هنگام ساختن دستشویی صحرایی، در کندن چاله و ساختن اتاقک دستشویی و پر کردن گونی های خاک خیلی زحمت می کشید. هنگام نگهبانی هم مثل یک نیروی ساده نگهبانی می داد و نامش را در لیست نگهبانها می نوشت. برایش هم فرقی نمی کرد که چه ساعتی نگهبان است.
بعد از چند روز متوجه شدم که همشهری ما می باشد و این باعث شد که با هم انس بیشتری بگیریم. ایشان از فرصتها استفاده می کرد و مرا راهنمایی می کرد و البته همه ی بچه ها را تشویق می کرد و زیاد هم به عبادت می پرداخت. بعد از چند روز فرمانده گردان متوجه می شود که ایشان مصطفی شاکری یکی از فرماندهان محورهای لشکر ویژه ی شهدا می باشد که چند گردان را در شبهای عملیات هدایت می کرده است. از ایشان خواست که فرماندهی یا جانشینی گردان را بپذیرد، ولی ایشان وقتی دید او را شناخته اند، خداحافظی کرد و رفت و دیگر او را ندیدیم، تا اینکه سالها بعد وقتی در کنگره ی شهدا کار می کردم، فهمیدم که شاکری یکی از سرداران جنگ و همرزمان شهید کاوه بوده است که همیشه می خواسته گمنام بماند و خدمت کند.
او بعداً در کردستان به شهادت رسید(3).

تعمیر ماشین در حال صرف غذا
شهید محمد خلیل ثابت رأی

شهید ثابت به فعالیتهای فرهنگی توجه خاص داشت. روزی برای نمایش دادن یک فیلم سینمایی به یک روستا می رفتیم.
ماشین بین راه خراب شد. تعمیر ماشین مدتی طول کشید. بیخوابی و گرسنگی بر ما فشار آورده بود، ولی برادر ثابت همچنان استوار و پایدار مانده بود و همانطور کار می کرد. آنچنان به کار و فعالیت عشق می ورزید که در حالی که به صرف غذا مشغول بود، در زیر اتومبیل رفته بود و آن را تعمیر می کرد.(4)

انعکاسِ حماسه ها
شهید غلامرضا رهبر

رهبر نامی آشناست؛ برای کسانی که در طول حدیث پربرکت صحنه های نبرد، از آغاز تجاوز دشمن به میهن اسلامیمان حضوری مستمر و فعال داشتند و همراه او در جبهه ها، در کار انعکاس حماسه ها و دلاوریهای رزمندگان اسلام سهیم بودند. هر وقت مارش عملیات نواخته می شد، ‌رهبر با صدای گرم خود که در گوش جان طنین انداز می شد، می گفت:
- « بسم الله الرحمن الرحیم- بسم الله القاصم الجبّارین، امت مسلمان و قهرمان ایران! فرزندان دلاور شما شب گذشته در عملیاتی ظفرآفرین، حماسه آفریدند و...»
و دقایقی بعد، همراه با شور و شوقی که در دلها به وجود می آورد، خبر پیروزی رزمندگان اسلام را اعلام می کرد.
رهبر، همیشه اولین نفری بود که با اکیپ خود به قرارگاه مرکزی می آمد و رمز، نام، ساعت شروع و مراحل عملیات را ضبط و ثبت می کرد. او قبل از شروع عملیات، خود را به مقر لشکرهای عمل کننده می رساند و آنچه را که بین رزمندگان می گذشت، از نوشتن وصیتنامه و طلب حلالیّت، مراسم عزاداری و شور و شوق ناشی از توفیق شرکت در عملیات و همچنین آخرین پیامهای آنها به مردم شهید پرور را ضبط و ثبت می کرد.
رهبر در کنار مسئولان و فرماندهان، به پیشرفت عملیات توجه وافر داشت و اخبار انهدام ادوات جنگی، تصرّف قرارگاهها و... را می نوشت. او صبح روز عملیات، قبل از طلوع آفتاب، خود را به خط اول و منطقه ی درگیری می رساند و گزارش جامعی تهیه می کرد. به خاطر همین فعالیتها، همیشه در گزارشهایش، بهترین و کم نظیرترین صحنه های جنگ را منعکس می کرد. در حقیقت، رهبر، ابراهیم وار وارد آتش نمرودیان می شد؛ بدون این که از سلاح و تجهیزات نظامی بهره ای داشته باشد. تنها سلاحش دوربین فیلمبرداری بود که به وسیله ی آن، درگیری سپاهیان اسلام با متجاوزان را از نزدیکترین فاصله ی ممکن ثبت می کرد.(5)

پی نوشت ها :

1. از زبان صبر، ‌صص 194-193.
2. از زبان صبر، صص 61-62.
3. از جبهه تا دانشگاه، صص 45-46.
4. ترمه نور، ص 71.
5. روایت عشق، صص 127-128.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.